۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

چهار پنج سالم که بود خیلی از فضا و حال وهوای قبرستان میترسیدم . حتی اگر سالی یکبار بخاطر مراسمی چیزی مجبور میشدم با پدر و مادر راهی قبرستان بشوم ، ترس تمام وجودم را میگرفت. در تمام طول راه  محکم چادر مادرم را میگرفتم و هر چند لحظه یکبار سرم را بلند میکردم که صورتش را ببینم . میترسیدم در ازدحام آن همه چادر سیاه مادرم را گم کنم . یک گوشه می ایستادم و بازی هم سن و سال های خودم را که روی قبرها بالا بلندی بازی میکردند تماشا میکردم.هیچ وقت اینکه آنها چرا نمیترسند را درک نکردم. مادرم را کلافه میکردم از این وحشتم. مدام تکرار میکرد که" مرده ها رفتن پیش خدا. مرده که ترس نداره  !!" ولی گوش من یکی بدهکار نبود. کم کم بزرگتر که شدم همه آن ترس و وحشت ها فراموشم شد. " واقعا مرده که ترس نداشت" .
اما این روزها که میگذرد فکر میکنم بچه که بودم بیشتر عقلم میرسید. مرده ها خطرناکند. از مرده باید ترسید. حتمن خیلی کارها از دستشان بر میآید که زنده ها بلد نیستند. حتمن خیلی ترسناکند که یک حکومت با این یال و کوپال به قول خودش الهی که خود را ترجماني از حكومت نبوي میداند و الگویش را عدالت علی معرفی میکند، از یک جنازه تا این حد میترسد که شبانه دفنش میکند. بله...مرده ها خیلی ترسناکند.

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

زین و یراقم آرزوست

دلم یه اسب میخواد. کهر باشه ، نژادش عرب و سرکش، گردن کشیده و کماني، یالاش نرم و سینه فراخ و دمش باریک و دراز، گوشهاشم بلند باشه و مدام تکون تکون بخوره...
این روزا دور و برم اسب زیاده ولی هیچکدومشون سواری نمیدن. کـهر هم نیستن، حتی گوشاشونم نمیتون تکون بدن، فقط اسبن.

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

سخنی با کارگردان

اصغر جان ، امروز بالاخره طلسم ها شکسته شد و رفتیم A Separation رو دیدیم، خیلی خوب بود به نظرم. تعریف و تمجید و نقد و بررسی باشه طلبت !! اما جان ِ اصغر خودت فک میکردی فیلمت یه روزی، یه جایی، تو یه لیستی بالاتر از دزد دوچرخه ی دسیکا و شجاع دل مل گیبسون و کازینوی اسکورسیزی جان و خیلی فیلمای دیگه قرار بگیره (همین جا از همه دوستان کارگردان که فیلمشون نام برده نشد عذرخواهی میکنم)

پ.ن: اینکه  A Separation برگردانی ست از عنوان "جدایی نادر از سیمین " که نادر و سیمین به قرینه ای که هنوز در دست بررسی ست حذف شده اند.

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

دیشب

معمولا کمتر پیش میاد که در اتاقم رو قبل از خوابیدن باز بذارم ( شاید به خاطر علاقه ام به ترکیب اضافی "پشت درهای بسته" باشه نمیدونم) مگر اینکه مجبور بشم در رو باز بذارم به امید اینکه تک و توک پشه های در حال مانور توی اتاق محض کنجکاوی هم شده یه سرکی به اتاق های دیگه بکشن و شاید راه برگشت رو گم کنن مثل دیشب.

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

سال 90

بالاخره دهه نود شروع شد. امسال آلمان قهرمان جام جهانی میشه ، ایتالیا میزبانه. میگن مارادونا گریه میکنه...
امسال رودبار زلزله میاد، 40 هزار نفر کشته میشن . میگن کلینزمن ابراز همدردی کرده...
امسال عراق به کویت حمله میکنه و اشغالش میکنه. میگن 3 روز بیشتر طول نکشیده...
جنگ سرد هم هست هنوز
دیگه چیزی یادم نمیاد، خب از یه پسربچه سه ساله چه  انتظاری دارین ؟!